چامه سرائی. سخن سرائی. شاعری. شعرگوئی. گفتن سخن منظوم و کلام موزون ومقفی، سرایندگی. آوازه خوانی. خوانندگی شعر و غزل با آواز. خواندن شعر و تصنیف و سرود به آهنگ و در دستگاه موسیقی. و رجوع به چامه سرائی شود
چامه سرائی. سخن سرائی. شاعری. شعرگوئی. گفتن سخن منظوم و کلام موزون ومقفی، سرایندگی. آوازه خوانی. خوانندگی شعر و غزل با آواز. خواندن شعر و تصنیف و سرود به آهنگ و در دستگاه موسیقی. و رجوع به چامه سرائی شود
شاعر. گویندۀ شعر و سخن منظوم. شاعر و سخنگوی باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مدیحه سرا. غزل سرا. سرودساز. تصنیف ساز، سرودگوی. آوازه خوان. کسی را نیز گویند که غزلی را به آواز خوش بخواند. (برهان) (آنندراج). کسی که غزلی را به آواز نیک بخواند. (ناظم الاطباء). آنکه شعر و غزل را با آهنگ موسیقی و در دستگاههای موسیقی بخواند. موسیقیدان: هلا چامه پیش آور ای چامه گوی تو چنگ آور ای دختر ماهروی. فردوسی. یکی چامه گوی و دگر چنگ زن یکی پای کوبد شکن بر شکن. فردوسی. همو میگسار وهمو چنگ زن همو چامه گوی است و انده شکن. فردوسی. نخستین شهنشاه را چامه گوی چنین گفت کای خسرو ماهروی. فردوسی. و رجوع به چامه سرا و چامه گو شود
شاعر. گویندۀ شعر و سخن منظوم. شاعر و سخنگوی باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مدیحه سرا. غزل سرا. سرودساز. تصنیف ساز، سرودگوی. آوازه خوان. کسی را نیز گویند که غزلی را به آواز خوش بخواند. (برهان) (آنندراج). کسی که غزلی را به آواز نیک بخواند. (ناظم الاطباء). آنکه شعر و غزل را با آهنگ موسیقی و در دستگاههای موسیقی بخواند. موسیقیدان: هلا چامه پیش آور ای چامه گوی تو چنگ آور ای دختر ماهروی. فردوسی. یکی چامه گوی و دگر چنگ زن یکی پای کوبد شکن بر شکن. فردوسی. همو میگسار وهمو چنگ زن همو چامه گوی است و انده شکن. فردوسی. نخستین شهنشاه را چامه گوی چنین گفت کای خسرو ماهروی. فردوسی. و رجوع به چامه سرا و چامه گو شود
دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند که در 124 هزارگزی جنوب باختری شوسف واقع شده، جلگه و گرمسیر است و 47 تن سکنه دارد، آبش از چاه است و زراعت ندارد، شغل اهالی مالداری وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند که در 124 هزارگزی جنوب باختری شوسف واقع شده، جلگه و گرمسیر است و 47 تن سکنه دارد، آبش از چاه است و زراعت ندارد، شغل اهالی مالداری وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
چامه گوی. گویندۀ شعر. شاعر. سخنسرا. آنکه سخن منظوم سراید و کلام با وزن و قافیه سازد. سرودگوی. تصنیف ساز، سرودخوان. غزل خوان. تصنیف خوان، آنکه شعر و غزل به آواز خواند. کسی که سرود و تصنیف و غزل با آهنگ موسیقی خواند. ترانه خوان: همه چامه گو سوفرا را ستود ببربط همی رزم توران سرود. فردوسی. و رجوع به چامه گوی شود
چامه گوی. گویندۀ شعر. شاعر. سخنسرا. آنکه سخن منظوم سراید و کلام با وزن و قافیه سازد. سرودگوی. تصنیف ساز، سرودخوان. غزل خوان. تصنیف خوان، آنکه شعر و غزل به آواز خواند. کسی که سرود و تصنیف و غزل با آهنگ موسیقی خواند. ترانه خوان: همه چامه گو سوفرا را ستود ببربط همی رزم توران سرود. فردوسی. و رجوع به چامه گوی شود